ماتران
  


****دوستان گرامی تعدادی از پست ها ثابت هستند و مطالب جدید در زیر ایناست****




نوشته شدهسه شنبه 23 آبان 1398برچسب:, توسط ماتران
  


 

 




نوشته شدهسه شنبه 24 مرداد 1398برچسب:, توسط ماتران

برای استفاده بیشتر از مطالب وبلاگ لطفا عضو شوید

 

نظر یادتون نره




نوشته شدهدو شنبه 23 مرداد 1398برچسب:, توسط ماتران

 فردی تصمیم گرفت چند هفته ای در صومعه ای در نپال اقامت کند . یکروز وارد یکی از معابد صومعه شد و راهبی را دید که لبخند زنان در محراب نشسته بود.

پرسید: چرا لبخند می زنی ؟

راهب خورجینش را باز کرد ، موز فاسدی از آن بیرون آورد و پاسخ داد : چون معنای "موز" را می فهمم ، و موز را به او نشان داد و گفت : این زندگی ای است که مسیر خود را به پایان رسانده ، و از آن استفاده نشده ... و اینک بسیار دیر است.

بعد موز دیگری را از خورجینش بیرون آورد که هنوز سبز بود . موز رابه مرد نشان داد و دوباره در خورجینش گذاشت و گفت : این ، زندگی ای است که هنوز مسیر خود را نپیموده، و منتظر لحظه مناسب است.

سرانجام موز رسیده ای را از خورجین اش بیرون آورد ، پوست موز راکند، با مرد تقسیم کرد و گفت:

این لحظه " اکنون " است . بدان که آنرا چگونه بی هراس زندگی کنی





 

همسرم با صدای بلندی کفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به
دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟

روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم.

تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود.

ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت.

آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود.

گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟

فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت:

باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید…. آوا مکثکرد.

بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی؟

 

دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم، قول میدم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم.

ناگهان مضطرب شدم. 



ادامه مطلب...


نوشته شدهسه شنبه 23 آبان 1391برچسب:داستان عاشقانه,داستان جذاب, حتما بخوانید!, داستان و مطالب خواندنی, توسط ماتران

 انيشتين براي رفتن به سخنراني ها و تدريس در دانشگاه از راننده مورد اطمينان خود كمك مي گرفت. راننده وي نه تنها ماشين او را هدايت مي كرد بلكه هميشه در طول سخنراني ها در ميان شنوندگان حضور داشت بطوريكه به مباحث انيشتين تسلط پيدا كرده بود! يك روز انيشتين در حالي كه در راه دانشگاه بود با صداي بلند گفت كه خيلي احساس خستگي مي كند؟

راننده اش پيشنهاد داد كه آنها جايشان را عوض كنند و او جاي انيشتين سخنراني كند چرا كه انيشتين تنها در يك دانشگاه استاد بود و در دانشگاهي كه سخنراني داشت كسي او را نمي شناخت و طبعا نمي توانستند او را از راننده اصلي تشخيص دهند. انيشتين قبول كرد، اما در مورد اينكه اگر پس از سخنراني سوالات سختي از وي بپرسند او چه مي كند، كمي ترديد داشت.

به هر حال سخنراني راننده به نحوي عالي انجام شد ولي تصور انيشتين درست از آب درامد.

دانشجويان در پايان سخنراني شروع به مطرح كردن سوالات خود كردند. در اين حين راننده باهوش گفت: سوالات به قدري ساده هستند كه حتي راننده من نيز مي تواند به آنها پاسخ دهد. سپس انيشتين از ميان حضار برخواست و به راحتي به سوالات پاسخ داد به حدي كه باعث شگفتي حضار شد!




نوشته شدهسه شنبه 23 آبان 1391برچسب:مطالب جالب , خواندنی,زیبا,مفید,اموزنده, توسط ماتران

یه چند وقتی نبودیم در تدارک مسابقه بودم تیمی برای مسابقات استانی فرستاده بودم  25 نفر رفته بودیم 10 نفر مقام اول 11نفر مقام دوم و 4 نفر مقام سوم را بدست اوردن و تیمی هم مقام دوم استانی کونگ فو بانوان رو بدست اوردیم

لیدا خانوم چشم شیرینی هم بهت میدیم حتما

نگی ندادیا بخور نوش جونت




نوشته شدهدو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:کونگ فو, مسابقات نیمه ازاد, توسط ماتران

ما دو کبوتر عاشقیم این وبلاگ مال دوتامونه ولی متاسفانه با وجود اینکه سه سال رابطه داریم ولی دوبار همدیگرو دیدیم این وبلاگ رو هردوتامون خیلی دوست داریم و میخوایم که همه عاشقای دنیا مثل ما دوتا باشن حالا ازتون میخوایم از روی اسم وبلاگمون یعنی (ماتران) اسم منو عشقمو پیدا کنین ............ اگه تونستین!




نوشته شدهجمعه 27 مرداد 1391برچسب:سوال,عاشقانه,عکس, توسط ماتران




نوشته شدهچهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:لوگو جدید, توسط ماتران
  





نوشته شدهسه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:عکس عاشقانه, توسط ماتران

يه پسر بود که زندگي ساده و معمولي داشت
اصلا نميدونست عشق چيه عاشق به کي ميگن
تا حالا هم هيچکس رو بيشتر از خودش دوست نداشته بود
و هرکي رو هم که ميديد داره به خاطر عشقش گريه ميکنه بهش ميخنديد
هرکي که ميومد بهش ميگفت من يکي رو دوست دارم بهش ميگفت دوست داشتن و عاشقي
مال تو کتاب ها و فيلم هاست....
روز ها گذشت و گذشت تا اينکه يه شب سرد زمستوني
...

بقیه در ادامه مطالب




ادامه مطلب...


نوشته شدهدو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:داستان عاشقانه ,داستام عاشقانه واقعی, توسط ماتران

چرا حلقه ازدواج باید در انگشت چهارم قرار بگیرد ؟

مراحل زیر را به ترتیب انجام دهید . تا معجزه ای شگفت انگیز را متوجه شوید :

( این مطلب برگرفته از اساطیر چینی است )



ادامه مطلب...


نوشته شدهشنبه 7 مرداد 1391برچسب:, توسط ماتران
  


هستند کسانی که از شدت دلتنگی به کُما رفته اند !
حرف می زنند ؛
راه می روند ؛
نفس می کشند ؛
اما چیزی حس نمی کنند ...
هیچ چیز !
فقط فکر .... و فکر میکنند ... !!!

 



نوشته شدهشنبه 7 مرداد 1391برچسب:, توسط ماتران

پیرمردی صبح زود از خانه‌اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می‌شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند. پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند سپس ...

بقیه در ادامه مطالب ....



ادامه مطلب...


نوشته شدهشنبه 7 مرداد 1391برچسب:داستان جدید عشقانه, توسط ماتران
   عکس





نوشته شدهچهار شنبه 28 تير 1391برچسب:عکس جالب و دیدنی, توسط ماتران

 

زیباست این زندگی با تو ، فقط با تو .

زیباست لحظه های عاشقی ، با تو ، تنها در کنار تو.

زیباست لحظه غروب ، با تو ، فقط به یاد تو.

آن لحظه که با تو هستم ، بهترین لحظه زندگی ام است

که دلم نمیخواهد آن لحظه بگذرد.

دلم میخواهد آن لحظه که در کنار تو هستم هیچگاه به پایان نرسد.

زیباست این زندگی در کنار تو ، فقط با عشق تو




نوشته شدهچهار شنبه 28 تير 1391برچسب:عشق, توسط ماتران
   عکس





نوشته شدهچهار شنبه 28 تير 1391برچسب:عکس,جالب, توسط ماتران
   باران


 

دیر باریدی باران ، دیر … من مدتهاست در نبودن کسی خشکیده ام

 

 




نوشته شدهچهار شنبه 28 تير 1391برچسب:جملات عاشقانه, توسط ماتران

 

 

امشب شب رویای تو بود و تو نبودی / در دل همه آوای تو بود و تو نبودی

 

دل زیر لب آهسته تمنای تو میکرد / در حسرت دیدار تو بود و تو نبودی . . .




نوشته شدهچهار شنبه 28 تير 1391برچسب:شعر عاشقانه, توسط ماتران

 

در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم

 

عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم

 

با عقل آب عشق به یک جو نمی رود

 

بیچاره من که ساخته از آب و آتشم

 

دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز

 

صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم

 

پروانه را شکایتی از جور شمع نیست

 

عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم

 

خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست

 

شاهد شو ای شرار محبت که بی غشم

 

باور مکن که طعنه طوفان روزگار

 

جز در هوای زلف تو دارد مشوشم...





نوشته شدهدو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:شعر,مطالب عاشقانه, توسط ماتران
  


نظر یادتون نره




نوشته شدهپنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط ماتران

جملات و متن های عاشقانه مخصوص اس ام اس-www.jazzaab.ir




نوشته شدهپنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:,عکس,love, توسط ماتران
   **


 




نوشته شدهپنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:شاهکار خلقت, توسط ماتران

http://www.kocholo.org/img/images/oii68hkdlf5f0jvjr2sj.jpg




نوشته شدهپنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:عشق,تنهایی, توسط ماتران

یک عکاس آمریکایی زمانی که در حال عکس گرفتن از غروب آفتاب در گراند کانیون آریزونا بود به صحنه ای جالب از یک عکاس دیگر برخورد کرد! 1
او گفته که در آن موقع سه سوال برای من پیش آمده بود: ...



ادامه مطلب...


نوشته شدهیک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:عکاس,نترس,جالب, توسط ماتران

ایسنا: دکتر رحیم محمدتقی، گفت: ورزش‌ هایی که قوس کمر را افزایش داده مضر و ورزش‌هایی که باعث کاهش قوس کمر می‌شوند برای بیماران مبتلا به کمردردهای مزمن مفید است.کمردرد

وی ضمن اشاره به ورزش‌ های مضر به مبتلایان به کمردرد گفت: ...

 



ادامه مطلب...


نوشته شدهیک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:کمردرد,شنا, توسط ماتران

احتمالا که فکر نمی کنید، پره های بزرگترین توربین بادی جهان ،مانند برگ و شانسی بر روی پایه آن رویده باشند.! البته بلند کردن این پره های ۳۶۴ تنی، تنها از عهده چرثفیل توانمندی چون Liebherr LTM 11200-9.1 بر می آید. این کامیون-جرثقیل چنان قدرتمند است که به راحتی از پس سه برابر این وزن هم بر می آید.

 

در حقیقت LTM 11200-9.1، قوی ترین و بلندترین جرثقیل تلسکوپی متحرک دنیا است. این کامیون غول پیکر می تواند تا ۱۲۰۰ تن بار (وزن تقریبی ۱۲ وال آبی بالغ ) را بالای سر ببرد. اهرم (boom) هشت تکه تلسکوپی این جرثقیل هم می تواند شما را تا ارتفاع ۱۰۰ متری سطح زمین بالا ببرد. و البته با استفاده از چند آرواره افزودنی ارتفاع این جرثقیل به بیش از ۱۹۰ متر خواهد رسید، یعنی بلندتر از یک ساختمان ۵۰ طبقه!

 

برای بالا بردن این جرثقیل از یک موتور ۶ سیلندر ۲۴۰ کیلوواتی مجزا استفاده می شود و یک موتور ۵۰۰ کیلوواتی ۹ محوره هم وظیفه به حرکت در آوردن کامیون ۲۰ متری حامل آن را بر عهده دارد. بوم یا اهرم ۱۰۰ تنی آن، که در حالت جمع شده طولی برابر خود کامیون دارد، معمولا به صورت جداگانه به سایت محل کار جرثقیل حمل می شود. البته عرض کامیون حامل جرثقیل چندان بزرگتر از تریلرهای کانتینر بر نیست و وقتی که بوم آن را برداشته باشند، به راحتی می تواند خودش را به محل نصب توربین غول آسا برساند.




نوشته شدهیک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:ماشین,بزرگ,سنگین, توسط ماتران

 

دختری در اوهایوی آمریکا، به پیشنهاد ازدواجی که با اتوبوس به او رسیده بود، پاسخ مثبت داد.!
به گزارش تفریحی به نقل از اسوشیتد پرس، لورا در حالیکه در روز ولنتاین به همراه خواستگار «مارک»، مشغول خوردن ناهار در رستوران بود،

از پشت پنجره، یک اتوبوس عمومی را در خیابان دید که بر روی آن با حروف درشت نوشته شده بود: « لورا: آیا با من ازدواج می کنی؟»
جمله مذکور با نام «مارک» امضا شده و در زیر آن با حروف ریزتر نوشته شده بود:« و مرا خوشبخت ترین مرد روی زمین نمایی؟».

لورا گفت، با دیدن آن صحنه کم مانده بود حمله قلبی به او دست دهد.

مارک ، قبلا ۳۰۰ دلار به شرکت اتوبوسرانی پرداخته بود، تا اتوبوس حامل بنر مذکور را در ساعت معین، در مقابل رستوران پارک کنند.

قرار است بنر مذکور به مدت یک هفته بر روی اتوبوس بماند. اما حالا یک جمله دیگر هم به آن افزوده شده:« او گفت بله

 




نوشته شدهیک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:ازدواج,درخواست,بله, توسط ماتران
   love


 




نوشته شدهیک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:,عکس,love, توسط ماتران

سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟

هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و


گفت:لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟

لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟

دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق... ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو

دیدی که بهت بگه عشق چیه؟

معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم

لنا گفت:بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهیشو حفظ کنید

و ادامه داد:



ادامه مطلب...


نوشته شدهیک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:داستان,عکس عاشقانه, توسط ماتران
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.