ماتران

 

در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم

 

عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم

 

با عقل آب عشق به یک جو نمی رود

 

بیچاره من که ساخته از آب و آتشم

 

دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز

 

صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم

 

پروانه را شکایتی از جور شمع نیست

 

عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم

 

خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست

 

شاهد شو ای شرار محبت که بی غشم

 

باور مکن که طعنه طوفان روزگار

 

جز در هوای زلف تو دارد مشوشم...





نوشته شدهدو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:شعر,مطالب عاشقانه, توسط ماتران
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.